صبح مامان رو به مراسم تشییع برادر یکی از دوستانش که می‌گفتند بر اثر آنفولانزا فوت کرده بردم و با نرگس به خونه اومدیم. برای ناهار لوبیاپلو گذاشتم و آب پرتقال و نارنگی تازه گرفتم. به پسرخاله‌م برای پنجره‌ها پیام دادم، خیلی عذرخواهی کرد و گفت که کار آماده نیست و یکشنبه برای نصب میان. پنجره‌ها رو با ملحفه‌ی سفید پوشوندم و بعد از خوردن ناهار تا عصر با نرگس بازی کردم. عصر بعد از خوردن میوه کمی تلویزیون تماشا کردیم و رنگ‌ها رو با هم کار کردیم. هنوز ۱۰ جزء از قرآن مونده تا یک ختم تموم بشه. آرزو همیشه اولین نفری بود که بهمون هدیه‌ی تولد می‌داد، روزی نبود که بعد از نمازش قرآن نخونه، خیلی شرمنده‌ش میشم اگر نتونم برای تولدش بهش یک ختم قرآن هدیه بدم.

 

قرآن منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین رسپی های ایرانی مجله درمانی دانلود آهنگ جدید خرید کفش کتونی نیم بوت ساق دار کالج خز زنانه دخترانه بچه گانه مردانه 2021 ایکس باکس ترینر│دانلود بازی های xbox360│دانلود ترینر و سیو های xbox360│ترفند های xbox360 آموزش زبان انگلیسی هر چی که بخوای روزهای سبز زندگی من