امروز همکارم نیومد و هجوم دانشجوهایی که کلی درس‌ باقیمانده داشتند داشت دیوانه‌ام می‌کرد. به جز یک گروه از دانشجویان که دو سال دیگه درس دارند همه‌ی گروه‌های دیگه ترم آینده فارغ‌التحصیل میشن و با توجه به اینکه دیگه دانشجو نمی‌گیریم رئیس دستور داده تا هر جور هست حتی با ارائه درس به صورت تک نفره دانشجویان رو فارغ‌التحصیل کنیم! ظهر سر راه کتاب‌های معماری و مجلات آرزو رو به کتابخونه‌ی دانشگاه هنر تحویل دادم. به خونه که رفتم مامان وسایل شخصی آرزو شامل بدلیجات، ادکلن، گل سرها، کرم و لوازم آرایشش رو آورد و گفت که هر کدوم از دخترها به عنوان یادگاری چیزی بردارید. گفتم بذار بچه ها بیان و با هم انتخاب کنیم. به وسایل که نگاه کردم بغضم گرفت و سعی کردم خودم رو نگه دارم تا مامان نفهمه و زودتر با نرگس به خونه اومدیم. ناهار خوردم و برای شام سبزی پلو گذاشتم. تا اومدن مربی با نرگس کش بازی کردیم و رنگ ها و توالی رو با هم تمرین کردیم. مربی که اومد جاکفشی رو ریختم بیرون و تمیز کردم. دو تا از کفش های نرگس رو که کوچیکش شده بود و هنوز نو بود برای خواهرزاده م کنار گذاشتم و یکی از کفش ها و کیف های خودم رو که خیلی کهنه شده بود بیرون انداختم. بعد از رفتن مربی با نرگس شام خوردیم و تلویزیون تماشا کردیم. امیدوارم نصاب پنجره فردا بیاد و کار خونه تموم بشه. دیگه واقعاً کلافه شدم!

 

نرگس ,کردیم ,مربی ,خونه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجتمع فرهنگی چاپ و تبلیغات نگارستان اصفهان مسجد آژانس خبری امروزنآ گــالــری لــایــف عاشقانه