صبح بعد از دیدن پیامی که ناراحتم کرد فقط و فقط گریه کردم. هر کس بهم میگفت چی شده به جای جواب فقط گریه میکردم و میگفتم هیچی! امروز قرار بود دانشگاهها بخاطر آلودگی هوا تعطیل باشه، اول گفتند پرسنل اداری باید بیان، ساعت ۱۱ بهمون اعلام کردند که تعطیله و برید خونه! اینم از وضعیت اطلاع رسانی توی دنیای ارتباطات! یک روزم الکی رفت. سر راه کمی از داروخانه کردم و به خونه اومدم. مامان که قضیه رو فهمید گفت که خودتو ناراحت نکن، من مطمئنم توش خیری هست. با نرگس به خونه اومدیم و بعد از خوندن نماز ناهار خوردیم. توی اتاق نرگس دراز کشیدم تا موقع بازی کردن حواسم بهش باشه درحالیکه چشمام از سوزش باز نمیشد. مربی نرگس که اومد براشون میوه بردم درحالیکه درد شدیدی در شونهی چپم حس میکردم. نمیدونم از اعصابه یا درد جسمی بخاطر دیسک گردنمه. مربی که رفت پیش یکی از دوستانم رفتم و برای کاری باهاش م کردم. به خونه که رسیدیم با نرگس شام خوردیم و کمی تلویزیون تماشا کردیم. کمی هم با خواهرای دوقلوم چت کردم. قل کوچیک برای یلدا نیست و میره تور کویر مصر و قل بزرگ با دختراش میان. دایی سومی برای دو روز آخر هفته و دورهمی یلدا همه رو ویلاشون دعوت کرده اما فعلا که حال و حوصلهی مهمونی ندارم تا ببینم چی پیش میاد.
نرگس ,خونه منبع
درباره این سایت